آشنايي اجمالي با سرطان امنيت در افغانستان
اگر در جامعه ای هر کس به فکر راحتی خودش باشد، تمام آن جامعه در سختی خواهند بود؛(مثل افغانستان).
(كوچي ها)
« در افغانستان بين 2-4 مليون چادرنشين و نيمه چادر نشين و به تعبير ديگر كوچ نشين وجود دارد. افغانستاني ها آنها را «كوچي» مي نامند. اين عده در شمال و جنوب كشور پراگنده اند و مترتب از ناحيه اي به ناحيه اي ديگر نقل مكان مي كنند و اغلب جاي ثابت ندارند، تعداد آنان را تا يك چهارم جمعيت ذكر كرده اند.»
«عده زيادي از «كوچي ها» از قوم غلچه زايي پشتون هستند. آنها در فصل پاييز از ارتفاعات جنوبي افغانستان عبور كرده، با گذار از مرز پاكستان، در استان سرحد پاكستان اتراق كرده، به فروش كالاهاي خود يا خريد كالاهاي مورد نياز مي پردازند.
رفت و آمد كوچي ها يكي از مسائل مرزي افغانستان و پاكستان بوده است.
يكي از تلاشهاي كوچي ها اين بوده كه تحت فشار و مداخله دولت قرار نگرفته، و مشمول قوانين نشوند. آنان به قوانين دولتي هيچ علاقه اي نشان نداده، و اصولاً طرفداري آزادي عمل بوده اند. يكي از مشكلات دولت نيز اين بوده كه همواره بخشي از جمعيت از كنترل كامل آن خارج هستند.»
(دوره جديد مباحث كشورها و سازمانهاي بين المللي/8 «افغانستان» ص: 19-20 ؛ ناشر: وزارت امور خارجه ايران)
مسائل و مشكلات اجتماعي- فرهنگي
« افغانستان هنوز هم سرزميني قوم گرا است و تعصبات و گرايشات قومي بر سرنوشت آن تاثير گذار است.»
«مضرات : سيستم قومي مضرات زيادي دارد، يكي از علل جنگهاي داخلي در دهه 90 قرن بيستم و كمي بعد از آن، حاكميت تعصبات و گرايشات قومي در افغانستان بود.»
«ساختار قومي معمولاً با فئوداليسم عجين است كه هر دو از مظاهر عقب ماندگي بشمار مي روند. در افغانستان تعداد از مالكين قسمت اعظم زمينها را در تصرف داشته و دهقانان از هر جهت چشمشان به بخشش ارباب بوده است. تره كي و امين اگر چه قسمتي از زمينها را تقسيم كردند ولي باز هم منابع آب آن در تصرف صاحبان قبلي باقي ماند .»
«يك جامعه متحول يا رو به رشد، جامعه اي متحد و نسبتا يكدست است در حالي كه افغانستان مفرق و پراگنده بوده زيرا تعصبات و گرايشات قومي مردم را از يكديگر جدا كرده، و گاه و بيگاه رو در روي هم قرار مي داده است. در اين وضعيت حكومت مركزي هيچ گاه از اقتدار كافي برخوردار نبوده و بر سراسر كشور كنترل كامل نداشته است. نفوذ دولتها عمدتاً محدود به كابل مي شده، و شهرها و ولايات در كنترل و اداره زمينداران محلي و رؤسا اقوام بوده است.»
«توسعه قانون اساسي و تقويت دولت مركزي و اقتدار آن ، معمولاً با استقلال داخلي اقوام و گروهها در تعارض بوده است. از يك سو اقوام و گروهها در صدد حفظ استقلال و آزادي عمل خود بوده، و از سوي ديگر دولتهاي مركز هم در انديشه تثبيت اقتدار و حاكميت خود بر جامعه؛ اقوام و گروهها همواره با دولت در ستيز بوده اند.».
(دوره جديد مباحث كشورها و سازمانهاي بين المللي/8 «افغانستان» ص: 43-45 ؛ ناشر: وزارت امور خارجه ايران)
ريشه هاي خصومت در افغانستان
دولتهاي موفق دولتهاي است كه توان متحد ساختن اقوام كشورش را در سايه قانون عادلانه داشته باشند. از آنجايي كه دولت هاي روي كار آمده در كشور ما از زمان استقلالش تا كنون، حكومت هاي تبعيض ، تعصب قومي و مذهبي پشتون حاكم بوده، و آنها هيچ گاه سعي نكرده اند كه از توانايي ها و استعداد هاي اقوام و قباييل موجود در افغانستان، در جهت مثبت و اتحاد ملي استفاده كنند؛ بر عكس تلاش در جهت عقب نگهداشتن اقوام و قباييل غير پشتون بوده است. لذا هميشه اقوام و گروههاي مورد تبعيض، به دليل عدم پذيرش حاكميت ناعادلانه از ناحيه آنها در ستيز بوده اند.
« ريشه بسياري از اين ستيزه گري هايي كه در جامعه افغانستان مشاهده شده، از اقدامات و مشي انحصارگرايانه دولتها بوده است. دولت در افغانستان از 1747 تا 1992 ، يك دولت نژادي و قومي بود؛ اين دولتها تخت تاثير احساسات و خواسته هاي قومي خود بوده و اقوام ديگر را ناديده مي گرفته و صرفاً در صدد تحكيم برتري قوم خود و در اختيار گرفتن كليه مناصب و امكانات به نفع خود بوده است.»
از سال 1747 تا پايان 1991/ 1370 پشتونها نقشي كاملاً برتر در اداره افغانستان داشته اند. كابينه هاي افغانستان معمولاً بيش از دو نفر غير پشتون نداشته، كه آن هم در مناصب غير مهم بوده است. در بعضي دوره ها، مثلاً در 1963 در كابينه دكتر يوسف، اصلاً وزير غير پشتون وجود نداشت. كابينة تبليغاتي ببرك كارمل تنها چهار نفر غير پشتون داشت.»
البته كابينه ببرك كارمل در دوره حاكميت كمونستي بود و با آن شعار برادري و برابري كه نسبت به تمام اقوام قباييل در سياست كمونستي وجود داشت؛ اما قبل از سال 1357 كه حاكميت ناسيانوليستي فئودالي پشتون، كه اوجش از حاكميت عبدالرحمن جابر و فرود آن در زمان داود احساس مي شد، تبعيض و عصبيت سياه نژادي پشتونيسم در تاريخ كشور ما كاملاً عيان است.
« اما توسعه و تعلق امكانات ديگر نيز بيشتر در اختيار پشتونها بوده، مثلاً بزرگترين طرحهاي توسعه كشاورزي در خوست و دره علمند، علوم مربوط به احداث جنگل در علي خل، امكانات بهره برداري از نيروي هيدروليك و سيستم آبياري در ننگهرهار، همگي در مناطق پشتون نشين صورت گرفته است. حتي پيشرفتهايي كه در طرحهاي كشاورزي در بعضي مناطق شمالي در قندوز و در طول آمودريا انجام گرفته، عموماً در محلهايي بوده كه پشتونها در آن اسكان يافته اند. »
خلاصه حساسيت ها و تعصبات قومي؛ پايين بودن سطح آموزش و آگاهي عمومي، از بزرگترين عوامل عقب ماندگي ملت و مردم افغانستان محسوب مي شود. تا آنجا كه نماينده خشين ترين و وحشي ترين قوم پشتون در كرسي مجلس نمايندگي «لوي جرگه» (مجلس بزرگ) اعلام مي كند كه افغانستان كشور افغانهاي اصيل يعني كوچي هاست! بقيه مهاجر هستند!!. در حال كه همان نماينده تابعيت ملي افغانستان را هم ندارد!.
اگر در جامعه ای هر کس به فکر راحتی خودش باشد، تمام آن جامعه در سختی خواهند بود؛(مثل افغانستان).
(كوچي ها)
« در افغانستان بين 2-4 مليون چادرنشين و نيمه چادر نشين و به تعبير ديگر كوچ نشين وجود دارد. افغانستاني ها آنها را «كوچي» مي نامند. اين عده در شمال و جنوب كشور پراگنده اند و مترتب از ناحيه اي به ناحيه اي ديگر نقل مكان مي كنند و اغلب جاي ثابت ندارند، تعداد آنان را تا يك چهارم جمعيت ذكر كرده اند.»
«عده زيادي از «كوچي ها» از قوم غلچه زايي پشتون هستند. آنها در فصل پاييز از ارتفاعات جنوبي افغانستان عبور كرده، با گذار از مرز پاكستان، در استان سرحد پاكستان اتراق كرده، به فروش كالاهاي خود يا خريد كالاهاي مورد نياز مي پردازند.
رفت و آمد كوچي ها يكي از مسائل مرزي افغانستان و پاكستان بوده است.
يكي از تلاشهاي كوچي ها اين بوده كه تحت فشار و مداخله دولت قرار نگرفته، و مشمول قوانين نشوند. آنان به قوانين دولتي هيچ علاقه اي نشان نداده، و اصولاً طرفداري آزادي عمل بوده اند. يكي از مشكلات دولت نيز اين بوده كه همواره بخشي از جمعيت از كنترل كامل آن خارج هستند.»
(دوره جديد مباحث كشورها و سازمانهاي بين المللي/8 «افغانستان» ص: 19-20 ؛ ناشر: وزارت امور خارجه ايران)
مسائل و مشكلات اجتماعي- فرهنگي
« افغانستان هنوز هم سرزميني قوم گرا است و تعصبات و گرايشات قومي بر سرنوشت آن تاثير گذار است.»
«مضرات : سيستم قومي مضرات زيادي دارد، يكي از علل جنگهاي داخلي در دهه 90 قرن بيستم و كمي بعد از آن، حاكميت تعصبات و گرايشات قومي در افغانستان بود.»
«ساختار قومي معمولاً با فئوداليسم عجين است كه هر دو از مظاهر عقب ماندگي بشمار مي روند. در افغانستان تعداد از مالكين قسمت اعظم زمينها را در تصرف داشته و دهقانان از هر جهت چشمشان به بخشش ارباب بوده است. تره كي و امين اگر چه قسمتي از زمينها را تقسيم كردند ولي باز هم منابع آب آن در تصرف صاحبان قبلي باقي ماند .»
«يك جامعه متحول يا رو به رشد، جامعه اي متحد و نسبتا يكدست است در حالي كه افغانستان مفرق و پراگنده بوده زيرا تعصبات و گرايشات قومي مردم را از يكديگر جدا كرده، و گاه و بيگاه رو در روي هم قرار مي داده است. در اين وضعيت حكومت مركزي هيچ گاه از اقتدار كافي برخوردار نبوده و بر سراسر كشور كنترل كامل نداشته است. نفوذ دولتها عمدتاً محدود به كابل مي شده، و شهرها و ولايات در كنترل و اداره زمينداران محلي و رؤسا اقوام بوده است.»
«توسعه قانون اساسي و تقويت دولت مركزي و اقتدار آن ، معمولاً با استقلال داخلي اقوام و گروهها در تعارض بوده است. از يك سو اقوام و گروهها در صدد حفظ استقلال و آزادي عمل خود بوده، و از سوي ديگر دولتهاي مركز هم در انديشه تثبيت اقتدار و حاكميت خود بر جامعه؛ اقوام و گروهها همواره با دولت در ستيز بوده اند.».
(دوره جديد مباحث كشورها و سازمانهاي بين المللي/8 «افغانستان» ص: 43-45 ؛ ناشر: وزارت امور خارجه ايران)
ريشه هاي خصومت در افغانستان
دولتهاي موفق دولتهاي است كه توان متحد ساختن اقوام كشورش را در سايه قانون عادلانه داشته باشند. از آنجايي كه دولت هاي روي كار آمده در كشور ما از زمان استقلالش تا كنون، حكومت هاي تبعيض ، تعصب قومي و مذهبي پشتون حاكم بوده، و آنها هيچ گاه سعي نكرده اند كه از توانايي ها و استعداد هاي اقوام و قباييل موجود در افغانستان، در جهت مثبت و اتحاد ملي استفاده كنند؛ بر عكس تلاش در جهت عقب نگهداشتن اقوام و قباييل غير پشتون بوده است. لذا هميشه اقوام و گروههاي مورد تبعيض، به دليل عدم پذيرش حاكميت ناعادلانه از ناحيه آنها در ستيز بوده اند.
« ريشه بسياري از اين ستيزه گري هايي كه در جامعه افغانستان مشاهده شده، از اقدامات و مشي انحصارگرايانه دولتها بوده است. دولت در افغانستان از 1747 تا 1992 ، يك دولت نژادي و قومي بود؛ اين دولتها تخت تاثير احساسات و خواسته هاي قومي خود بوده و اقوام ديگر را ناديده مي گرفته و صرفاً در صدد تحكيم برتري قوم خود و در اختيار گرفتن كليه مناصب و امكانات به نفع خود بوده است.»
از سال 1747 تا پايان 1991/ 1370 پشتونها نقشي كاملاً برتر در اداره افغانستان داشته اند. كابينه هاي افغانستان معمولاً بيش از دو نفر غير پشتون نداشته، كه آن هم در مناصب غير مهم بوده است. در بعضي دوره ها، مثلاً در 1963 در كابينه دكتر يوسف، اصلاً وزير غير پشتون وجود نداشت. كابينة تبليغاتي ببرك كارمل تنها چهار نفر غير پشتون داشت.»
البته كابينه ببرك كارمل در دوره حاكميت كمونستي بود و با آن شعار برادري و برابري كه نسبت به تمام اقوام قباييل در سياست كمونستي وجود داشت؛ اما قبل از سال 1357 كه حاكميت ناسيانوليستي فئودالي پشتون، كه اوجش از حاكميت عبدالرحمن جابر و فرود آن در زمان داود احساس مي شد، تبعيض و عصبيت سياه نژادي پشتونيسم در تاريخ كشور ما كاملاً عيان است.
« اما توسعه و تعلق امكانات ديگر نيز بيشتر در اختيار پشتونها بوده، مثلاً بزرگترين طرحهاي توسعه كشاورزي در خوست و دره علمند، علوم مربوط به احداث جنگل در علي خل، امكانات بهره برداري از نيروي هيدروليك و سيستم آبياري در ننگهرهار، همگي در مناطق پشتون نشين صورت گرفته است. حتي پيشرفتهايي كه در طرحهاي كشاورزي در بعضي مناطق شمالي در قندوز و در طول آمودريا انجام گرفته، عموماً در محلهايي بوده كه پشتونها در آن اسكان يافته اند. »
خلاصه حساسيت ها و تعصبات قومي؛ پايين بودن سطح آموزش و آگاهي عمومي، از بزرگترين عوامل عقب ماندگي ملت و مردم افغانستان محسوب مي شود. تا آنجا كه نماينده خشين ترين و وحشي ترين قوم پشتون در كرسي مجلس نمايندگي «لوي جرگه» (مجلس بزرگ) اعلام مي كند كه افغانستان كشور افغانهاي اصيل يعني كوچي هاست! بقيه مهاجر هستند!!. در حال كه همان نماينده تابعيت ملي افغانستان را هم ندارد!.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر